بعضی وقتا هست آدم پر از مشکلات بزرگ وکوچیکه، پر از دل نگرونی های است که فقط خدا می دونه ، پر از درد، پر از غم، اونقدر که خسته می شی ومی خوای جا بزنی وبگی من دیگه نیستم؛ اما تو این اوضاع واحوال گاهی هم میشه که آروم می شی وبه هیچِی فکرم نمی کنی، یه بی خیالی، یه گیجی، یه شادی گرچه خیلی کوتاه اما ناخداگاه همه وجودتو میگیره، این لحظه رو خیلی دوست دارم، هر چند که گاه وبی گاهه ...

حضرت علی(ع) می فرماید: «من عاشق زندگی ام و بیزار از دنیا!» از ایشان پرسیدند: مگر بین زندگی و دنیا چه فرقی است؟ فرمود: «دنیا حرکت بر بستر خور و خواب و خشم و شهوت است و زندگی ، نگریستن در چشم کودک یتیمی است که از پس پرده ی شوق تو را می نگرد»
زندگی را به تمامی زندگی کن، در دنیا زندگی کن بی آنکه جزئی از آن باشی. همچون نیلوفری باش در آب، زندگی در آب بدون تماس با آب! زندگی به موسیقی نزدیکتر است تا به ریاضیات…ریاضیات وابسته به ذهن اند، و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند! نمی توانیم گذشته را تغییر بدهیم ، تنها باید خاطرات شیرین را به یاد سپاریم و لغزش های گذشته را توشه ی راه خود سازیم ، نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم ، تنها باید امیدوار باشیم و خواهان هر آنچه که نکوست و باور کنیم که چنین خواهد شد. اگر بتوانیم از شکستن یک دل جلوگیری کنیم ، زندگیمان بیهوده نخواهد بود …اگر بتوانیم یک زندگی را از درد تهی و یا رنجی را فرو نشانیم ، اگر بتوانیم پرنده ی مجروحی را کمک کنیم تا دوباره به لانه بازگردد ، زندگیمان بیهوده نخواهدبود .
زندگی یک سفر است ،و تو آن مسافری باش که در هر گامش ، ترنم خوش لحظه ها جاریست … با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده ، زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر رود. رویاهایت را فرو مگذار که بی آنان زندگانی را امیدی نیست و بی امید ، زندگانی را آهنگی نیست. زندگی سخت ساده است! خطر کن ، وارد بازی شو ، چه چیزی از دست می دهی؟ با دستهای تهی آمده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت، نه! چیزی نیست که از دست بدهیم، پس هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است ، و کسی چه میداند؟ شاید آخرین لحظه باشد…

دسته ها : دست نوشته
سه شنبه سوم 6 1388

دلم میخواد وقتی میای کوچه روآب پاشی کنم
رو دیوارای شهرمون عکستو نقاشی کنم
دلم میخواد وقتی میای تو کوچه قربونی کنم
صحن و سرای خونه روبرات چراغونی کنم
دلم میخواد وقتی میای یه عالمه گل بیارم
یه شاخه از اون گل ها رو تو باغ قلبت بکارم
دلم میخواد وقتی میای بدی ها رو خط بزنم
بعد خودمو یواشکی کنج دلت جابکنم

***

عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است .
عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است .
عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است .
عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است .

***

من عشق را در تو تورا در دل دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت سکوت را در شب شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به
خاطر تو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش و زندگی را به خاطر زیباییش
و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تورا خلق کرد دوست دارم.

دسته ها : دست نوشته
دوشنبه دوم 6 1388

 به یاد عمران صالحی :

بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفتة مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!

“عمران صلاحی”
روحش شاد

نمی گم دوست دارم ، ولی قسم می خورم دوست دارم ،
بهت نمی گم که هر چی بخوای بهت میدم ، چون همه چیزم تویی ،
نمی خوام خوابتو ببینم ، چون تو خیلی خوش تر از خوابی ،
اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی ،
صدام کن ، بهت قول نمیدم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم ،
اگه دنبال مجسمه سکوت می گشتی تا سرش داد بزنی ، صدام کن قول میدم ساکت بمونم ،
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتـتو توش خالی کنی ،
صدام کن ، قلبم تنها خرابة وجود توست .

دسته ها : دست نوشته
دوشنبه دوم 6 1388

دل سپردن از برای زندگی کردن “چه زیبا ست!
گاه تلخ و گاه شیرین”گاه چشم انداز رویاست
دل سپردن ها چه آسان” دل بریدن ها چه سختست!
عاشقی و بی قراری” جان خریدن ها چه سختست!
نازنینم در پناهت” در وجود پر زآهت
در میان دست گرمت” پاکی قلب چون ماهت
برگ ریزان خزانم را به خاموشی سپردم
فصل سرد غصه هایم را به خاموشی سپردم
تو همیشه در سکوتم از نوای عشق گفتی
از وجود مهربانت” نامه های عشق گفتی
پس چه شد آن مهربانی”آن وفای زندگانی؟
آن همه مهرو محبت”آن بهارجاودانی؟

دسته ها : شعر
دوشنبه دوم 6 1388

میگردم . میگردم دنبال کسی که هروقت صداش کنم ، دلم قرص باشه که حتماًصدام را میشنوه.
کسی که هر وقت به کمکش نیاز داشتم ، در دسترس باشه. میگردم دنبال کسی که هروقت ازاون چیزی بخوام ، از من
دریغ نکنه .میگردم و جز تو کســی را نمی بینم.
تنها تویی که وقتی بندت از تو چیزی بخواد ، به اون می بخشی و اگه به تو و کمک تو امیدوار باشه ، نا امیدش نمیکنی .
تنها تویی که هرگاه بندت به سویت بیاد ، به خودت نزدیگش میکنی و عزیزش می کنی و هر وقت عصیان کنه ، گناش را
می پوشونی و خطاش رو از دیده ها پنهون می کنی .
میگردم و تو رو می یابم . تنها تویی که وقتی بندات به تو تکیه کنه ، اون رو می پذیری و برای تمام زندگیش کافی هستی .
خدایــــا ! چه کس به سمت تو اومد و خواست مهمون تو شه و تو اونو نپذیرفتی ؟
یا چه کس به درخونت اومد و تو رو صدا زد و از تو کمک خواست و تو پاسخش ندادی و او نو دست خالی برگردوندی ؟
خدایــــا ! تو که در خونت به روی هر که تو رو بخوونه همیشه بازه ، منو از هرچه جز توحیـــد تو رها کن.

دسته ها : دست نوشته
يکشنبه اول 6 1388
X